پیشرفتهای نیایش
عزیزکم هر روز یه کار جدیدی انجام میدی منو بابایی عاشق شیرین کاریهاتیم از پنجم مهر که خودت میایی بیرون تو خیابون و راه میری و اصلا هم دلت نمیخواد بغلت کنیم یاد گرفتی که باید چطور بیرون بری کیفت رو میندازی روی دستت (الهی فداااااااااات بشم یه دونه من ) مثل یه خانم شیک و میری کفشتو از رو پلها برمیداری و اصرار که باید بری بیرون چند روز پیش رو تخت خونه بابا بزرگ خوابیده بودی که مامان بزرگ میاد جلوی در برای کاری میبینه دخترم از روی تخت اومدی پایین از پله ها خونه و پله های راه رو اومدی بیرون دم در هم خوشحال بودیم که خودت بدون افتادن میتونی بیایی بیرون هم از اینکه اگر اتفاقی خدای نکرده برات می افتاد حالمون بد شده بود خودت به راحتی ...
نویسنده :
مامان ریحانه
8:58